Saturday, June 8, 2013

آینه ای بین ایستگاه های طالقانی و هفت تیر

سرمی رسم، ناگهان سلام می کنم، جواب می دهی و من سوالم را می پرسم. گرم است و دیرم شده و دنبال سریع تر جواب گرفتنم، جواب نصفه و نیمه ات را که می دهی با عجله چند قدم جلو می روم، بعد برمیگردم می پرسم تنهایی یا اینجا منتظر کسی ایستاده ای. خب انگار منتظر کسی نیستی و می شود دعوتت کرد، باهم راه می افتیم تا ورودی دخترها که هردویمان با شک و تردید پیدایش کرده بودیم. از همین جاها دیگر نگران پیدا کردن الهام و علی و دیگران نمی شوم. آنقدر شبیه عزیزترین دوستانم هستی که می ترسم نشناسمت.
ایستاده ام و می ترسم از فریاد زدن، از باور کردن و تظاهر به امیدی بیش از آن چیزی که در دلم هست. امیدی که اینجاست فقط اینقدر زورش می رسد که شناسنامه ام را بردارم، اسمی را بنویسم و بیندازم توی آن جعبه های سفید. اینقدر نیست که شعاری داشته باشم، اینقدر نیست که دست هایم را بالا ببرم، اینقدر نیست که روبان را به مچم ببندم. نبودنش اینقدر هست که موهای تنم مدام روی هواست و نگرانم نکند معلوم باشد این اندازه از امید غمگینم می کند.
حواسم اما به توست، انگار معجزه باشی از آینه ی روبرویم افتاده باشی کنار شیرودی، تو مرا کنار خودت می ایستانی، من ساعدت را از روی مانتوی قرمزت کنار خودم نگه می دارم. توجهم میان وعده ها و جیغ ها و بنفش ها به توست که داری دستمال کاغذی از کیفت در می آوری تا اشک هایت را پاک کنی. نه دست می زنی نه جیغ می کشی، فقط ایستاده ای و مراقب چشم های قرمزت هستی. 

Tuesday, June 4, 2013

چهارده

.نگهبانان، تنهاییِ زندان را ترسناک تر می کنند

Monday, June 3, 2013

فتبارک الله احسن الخالقین

... و کلا تو درست میگویی پروردگار بزرگ و عظیم الشان من، انسان ضعیف آفریده شده است و تو بودی که مهربانانه و از روی لطف، این انسان ضعیف آفریده شده را بین تمام پیچیدگی های دنیایت رها کردی تا به احسن الخالقین بودن خودت ببالی. 

Sunday, June 2, 2013

Anti virus has been expired


خانم توی اتاق ایستاده فکر می کند من دارم درباره ی او حرف می زنم. سرش را تا آخرین درجه ای که می تواند بدون نگاه مستقیم من را بپاید زاویه دار کرده و تلف شدن وقت را به روی خودش نمی آورد.
خانم شام را کشیده توی ظرف و جلوی دوست پسرش، پرادا ولی بی اثر، از نگرانی های این روزهایش می گوید.
خانم دست دست می کند تا بالاخره کسی زودتر از او یادش بیفتد که باید استکان ها را از جلوی مهمان ها جمع کند، ببرد آشپزخانه، بشوید، خشک کند، دسته بندی کند، جا دهد توی کابینت ها.
خانم کپلِ عظیمش را موقع اتو کردن کنترل نمی کند، یک ربع بعد صدای زیرِ آزار دهنده اش را پهن می کند روی فرش ها و بعد خودش می افتد به جارو کشیدن.
آنتی ویروس ها یکی یکی اکسپایر می شوند.